هر جا کاوشهای تاریخ تمدن و باستانشناسی، نشانی از تمدن و فرهنگ بشری و تجلیات آن کشف میکند، در هر سرزمینی که تمدنی به عرصه ظهور میرسد، آثار و مظاهر گوناگون هنری، اعجاب پژوهشگران تاریخ تمدن و هنر را برانگیخته است و رموز ناپیدای آن حکیمان را به اندیشه واداشته است.
یک محقق تاریخ هنر با مطالعه در آثار هنری و جلوههای آن سیمای روشنی از تمدن و فرهنگ بشری در سرزمینهای گذشته به نمایش میگذارد. هنر از اسرار آفرینش و حیات فرهنگی انسان است که زمینه پژوهش بیشتری را به وسیله اندیشمندان علوم انسانی میطلبد.این مقاله اشاره ای دارد به برخی تعاریف و نگرشها در باب هنر.
***
در تاریخ فرهنگ و هنر انسانی معنی هنر با نوعی الهام و اشراق همراه بوده است که گاه عقل و ادراک انسانی از درک سر آن عاجز است و این موضوع نمایانگر این نکته است که هنر بیشتر با جان پاک هنرمند و یا سبک بیان او پیوند دارد، نه با صورتهای ذهنی و خیالی او.
اغلب اندیشمندانی که درباره تعریف هنر به تامل پرداخته و درباره آن اظهارنظر نمودهاند، از حل رموز آن فرو ماندهاند، در واقع غالب این سخنان زیبا و دلنشین درباره هنر که پرده گوش آدمی را نوازش میدهد به غیر از ابهام و ادراکناپذیری آن، از نظر اندیشه در یک فضای محدود سیر میکند.
زیرا این تعاریف هر کدام از یک زاویه خاص هنر را توصیف کردهاند که نوعی بینش خاص را تداعی میبخشد و گاه معنی کلی و روشنی از نفس هنر به دست نمیدهد. به قول هگل، تعریف هنر اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است.
معنای هنر
البته برای هنر نمیتوان مانند اشیا و عناصر طبیعی، فرمول یا ضابطه ای خاص تعیین نمود، و از نظر منطقی جنس و فصل و حد و رسم آن را ترسیم کرد، و تعریف علمی از آن ارائه داد. ازآن جهت که هنر امری معنوی است و در نفس آن نوعی اشراق و شهود نهفته است.
توضیح اینکه: در جهان هستی امور معنوی قابل تعریف منطقی نیست. البته برای درک امور ذوقی و روحی نیازی نیست که از آنها تعریف روشنی داشته باشیم.
آنچه مهم است درک و کشف ذوقی و وجدانی هنر و یا دریافت بی واسطه از گوهر آن است نه تعریف انتزاعی و منطقی از آن. این موضوع صرفاً به هنر و زیبایی محدود نمیشود، بلکه بسیاری از معانی بسیط و مجرد چون وجود، حکمت، علم، عرفان، ادب، محبت، عدالت را نیز در بر میگیرد.
از این امور نمیتوان تعریفی حقیقی ارائه کرد زیرا این تعاریف در محدوده و قالب علوم میگنجد و امور شهودی و ذوقی را شامل نمیشود. به همین خاطر است که ذات هنر در دنیای امروز، هنوز به عنوان پدیدهای اسرارآمیز در ابهام مانده و تعریف گویایی از آن ارائه نشده است.
گویی هنر چونان قلهای است دستنیافتنی که هر چه برای سلوک به آن تلاش به عمل میآید انسان کمتر به کشف بطون آن، دسترسی پیدا میکند. اکنون به ارزیابی پارهای از تعاریف درباره هنر مبادرت میکنیم هر چند در نگاه ابتدایی این (جملات) جذاب و دلنشین به نظر میرسد اما با نظر دقیقتر ملاحظه مینماییم که در میان این تعاریف هیچگونه انسجام و هماهنگی وجود ندارد.
تعریف هنر از زبان اندیشمندان
برای درک و دریافت یک شیء لزومی ندارد که از آن تعریف دقیقی ارائه دهیم؛ زیرا بسیاری از حالات و کیفیات روانی خود را از طریق وجدان درونی درک میکنیم ، در حالی که قادر نیستیم از آن توصیف مشخصی به نمایش بگذاریم. امروزه این مسئله در فلسفه غرب نیز مطرح است که دریافت حقیقت و گوهر یک شیء از طریق جان میسر است نه از طریق تصورات و مفاهیم ذهنی. در واقع برای پی بردن به نفس هستی هر شیء به نوعی درک شهودی و تجربه درونی نیازمندیم.
تولستوی و هنر
به نظر میرسد تولستوی متفکر روسی بیش از دیگران در معنای هنر به تامل و دقت نظر پرداخته و نظریه نسبتاً دقیقی در اینباره ارائه کرده است. از نظر او «هنر فعالیتی است انسانی و آن عبارت است از اینکه انسان آگاهانه و به یاری علائم ظاهری، احساساتی را که خود تجربه کرده است به دیگران انتقال دهد به طوری که آنها نیز آن احساسات را تجربه نمایند و از همان مراحل حسی و خیالی که هنرمند گذشته است، بگذرند.
هنر وسیله کسب لذت نیست بلکه وسیله ارتباط با انسانهاست برای سیر به سوی سعادت فرد و جامعه انسانی.» در تعریف تولستوی از هنر به سه نکته اساسی اشاره شده است: الف. عامل خودآگاهی ب. عامل انسانیت ج. عامل هدفمند بودن.
این سه را زمانی که با یکدیگر در نظر بگیریم جلوه نازل یک هنر سنتی را عرضه میکند که میتوان آن را هنر انسانی به شمار آورد. از مجموعه اندیشههای تولستوی درباره هنر، این گونه به دست میآید که وی نفس هنر حقیقی را الهی و انسانی میداند، هر چند توصیف وی از هنر، صورتی متعالی و قدسیای از آن ترسیم نمیکند.
تعریف بندتو کروچه
در میان تعریفهایی که از هنر از زبان متفکران غربی صورت گرفته است، تعریف « بندتو کروچه» پژوهشگر ایتالیایی به نفس هنر نزدیکتر است. وی ماهیت هنر را نوعی شهود میداند که در حقیقت تجربهای درونی برای کشف جمال الهی است.عشق به حسن و جمال از فطرت الهی انسان سرچشمه میگیرد که پژوهشهای روانشناسان امروز از آن به عنوان حس زیبایی و جمالدوستی در روح انسان، نام میبرند.
این حس زیبایی ذاتی است. این نمود زیبا که برای انسان زیبا جلوه میکند بازتاب حس درونی است. در واقع در این تعریف رشتههای هنری مانند آبی شفاف و زلالند که از طور شهود سرچشمه میگیرند و به طور خوشآهنگ در دشتهای سخن و صوت و خط و رنگ و اصوات و یا اشکال هندسی جاری میشوند و به قول مولانا «تشنگان را آب حیات بخشند و جسمها را جان». در چنین حالی است که هنر انعکاس زیبایی از آفرینندگی شراب و شهود است.
تعریف اقبال لاهوری
در میان متفکران شرقی از مهمترین تعاریف در مورد هنر سخن علامه اقبال لاهوری است که به قول شکیب ارسلان، وی از بزرگترین متفکرانی است که فرهنگ اسلامی در طی چند قرن به خود دیده است.
اقبال در تعریف هنر میگوید: «مقصود از هنر، اکتساب حرارت و نشاط ابدی است. ملتها نمیتوانند بدون معجزه قیام کنند. هنری که خاصیت عصای موسی (ع) و یا دم عیسی(ع) در آن نباشد چه فایدهای بر آن مترتب خواهد بود.» این سخن وی از آنجا نشأت میگیرد که وی فلسفه حیات را در شور و نشاط و سیر حرکت به جانب لقاء الهی میداند.
از نظر اقبال «مقصود از علم و فلسفه کشف حقیقت است و هدف از هنر، تجلی و تمثل حقیقت است.»
به هر حال توصیف اقبال از هنر، هنر دینی و سنتی را تداعی میکند و با تحقیقات امروز در مورد هنر دینی قرابت نزدیک دارد.
سخن نهاییدر تعریف هنر
اصولاً مسائل هنری و زیبایی تنها یک پدیده عینی و خارجی نیست بلکه احساس زیبایی و درک نمود زیبایی در فطرت درونی و جمالدوستی آدمی نهفته است و صرفاً به جهان بیرونی باز نمیگردد یعنی (به قطب درون ذاتی زیبایی ارتباط پیدا میکند، بدین معنی که اصل هنر و زیبایی در درون ماست، نه در صورت فیزیکی و ساختمان خارجی هنر)هنر مبتنی بر نوعی علم و معرفت باطنی است که سرچشمهای آسمانی دارد. هنر که زیبایی است و آفرینندگی با نوعی خودآگاهی عرفانی و شهود درونی پیوند خورده است.
انسان هنرمند با درک این شهود تمام عالم را شهود میکند. در درون هنرمند پنجرهای به سوی جمال و کمال لایزال حق و روزنهای برای دیدن نفس پدیدههای زیبا ی هستی باز شده، به همان صورتی که ذات حق جهان را میبیند. هنرمند آنچه را در جمال هستی شهود مینماید، با زبان و قالب هنر، بیان میدارد. لذا هنر تمثل نفس زیبایی و تجلی جمیل حق است.
به بیان دیگر گوهر هنر تجلی شیدایی و مظهر زیبایی جان هنرمند است نسبت به جمال حق. الهام و زیبایی و خیال باطنی جان مایه هنر است. هنر، ظهور و جلوه جان پاک و زیبای هنرمند است که در آثار و سبک هنری انعکاس یافته است.
زبان هنری مانند زبان عرفان جنبه سمبولیک دارد. هنر، لطیفترین و ظریفترین تجلی ادراک هنرمند و جلوه تمثل و تجلی صور جهان عینی است که تشعشع یافته از عوالم برتر هستی و خیال برتر هنرمند است.
لذا نفس هنر در عالیترین جلوه و ظهور خویش نوعی تجلی است که نشأت گرفته از تجلی جمال حق و صورت زیبای او در جان و خیال هنرمند است. انسان خود نیز آیینه شفاف و جلوه زیبای تمامنمای حق است و به صورتی خداگونه آفریده شده لذا هنر، عطیهای است الهی و آسمانی در باطن انسان و از جایگاهی خاص برخوردار است. این احساس و مرتبه خیال هنرمند براساس مبنای معرفتی حکمت ذوقی، عرفان و نظام زیبای هستی استوار است.
به قول حافظ:
ساقی به نور باده بر افروز جام ما
مطرب بگو که کار جهان شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
حضرت حق با توجه به نگهداشت جانب حرمت و قدر و بهای هنر و توجه به مبانی حکمت اشراقی و متعالیه هنر است که خبر از ظهور جان مایه هنر در تمام جلوههای آفرینش میدهد، لذا هر گونه آسانگیری در معنای هنر، و هبوط آن از عالم پاک به عامل خاک، گناهی نابخشودنی است و این گوهر هنر امانتی الهی است نزد انسان که بایستی به حضرت دوست بازگردد.
این جان عاریه که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم
(دیوان حافظ)